دبروز صبح که اقای همسر برای نماز صدامون زد من اخرین نفر بود که بیدار شدم و هنوز چشمام را درستی باز نکرده بودم بلند شدم نشستم تا خواب از چشمام بپره که دیدم یه چیزی داره پایین تشک علیرضا تکون میخوره یهو ترسیدم گفتم چی رفته زیر ملافش وقتی ملافه را بلند کردم دیدم خود علیرضاست نگو اینقد تکون خورده که از تشکش لیز خورده و اومده پایین و ملافه را دور خودش پیچونده بود خیلی ترسیدم گفتم خدا کمک کرده خفه نشده بود اخه چند دور دور ملافه پیچیده بود خب دیشب گفتم بالشت بزارم بالا و پایین سرش تا اگه تکون هم بخوره نتونه بره پایین ولی وقتی بیدار شده بود دیدم دوباره نصف بدنش از یه طرف تشک رفته بیرون &...